خوابی که تعبیری جز شهادت نداشت
«سال 65 که محمد به دنیا آمد، سه سال از حضورم در جبهه های جنگ می گذشت. من سال ها در طلب شهادت جبهه ها را جست وجو می کردم، در حالی که گاه فراموشم می شد شهادت حال می خواهد نه قال و عروج پسرم در یکی از روزهای سال 1389، جلوه دیگری از این حقیقت را برایم روشن ساخت.» گفت وگو با حاج عباسعلی مولایی از رزمندگان شناخته شده شهرستان های ساوجبلاغ و نظرآباد و پدر شهید محمد مولایی - چترباز جوان ساوجبلاغی - اگرچه برای شناخت ابعاد زندگی یک شهید صورت پذیرفت، اما واگویه های این رزمنده دوران دفاع مقدس، از تمنای وصال به شوقی درونی سخن می گفت که قرن هاست مجاهدان راه خدا را شیفته خود ساخته است و آنچنان که در سیره بسیاری از رزمندگان می بینیم، نسل اندر نسل از پدر به پسر و از مادر به فرزندان منتقل می شود. شهید محمد مولایی نیز یکی از همین شهدا است که راهروی مکتب جهاد و شهادت را از پدر رزمنده خود آموخت و عاقبت نیز در کسوت پاسداری، در حالی که به آموزش چتربازی می پرداخت به شهادت رسید. او تنها چند ساعت قبل از شهادت خود، وصیتنامه اش را نوشته بود.
- برای شروع مصاحبه از خودتان بگویید؛ گویی شما در جبهه های جنگ نیز حضور داشته اید.
- من پدر شهید محمد مولایی هستم که در سال 89 حین آموزش چتربازی و در کسوت یک پاسدار به شهادت رسید. پسرم همان راهی را ادامه می داد که به نوعی می توان گفت من از سال 62 آغاز کرده بودم. در این سال توفیق حضور در جبهه های جنگ را یافتم و تقریباً از عملیات خیبر تا مرصاد که در پایان جنگ صورت پذیرفت، در اغلب عملیات ها حضور داشتم. بالطبع خانواده ام نیز از همان دوران به تناوب درگیر مسائل دفاع مقدس بودند و خدا نیز محمد را در زمانی به ما داد که به خاطر حضور مستمرم در جبهه ها در دزفول زندگی می کردیم. به طور کلی در طول جنگ من به عنوان یکی از رزمندگان لشکر27 در مناطق مختلف حضور داشتم و در مقاطعی نیز فرمانده گردان زرهی و همچنین فرماندهی ستاد تیپ سوم لشکر را عهده دار بودم.
- پس پسرشهیدتان از دوران کودکی با حال و هوای دفاع مقدس و مسائلی چون شهادت آشنا بودند؟
- بله، من گاهی از حضورم در جبهه برای بچه ها صحبت می کردم و محمد از همه مشتاق تر به شنیدن این خاطرات بود. خیلی وقت ها خودش از من در این خصوص سؤال می کرد و انس و الفت خوبی با شهدا داشت. بارها پیش می آمد به زیارت مزار شهدا می رفت و دیگران را هم برای این کار تشویق می کرد. از دوره نوجوانی نیز به صورت فعال در بسیج عضو شده بود و اغلب اوقاتش را در محیط های مذهبی سپری می کرد. یادم می آید یکبار خوابی در جبهه در مورد لذت شهادت دیده بودم که برایش تعریف کردم. خیلی رویش اثر گذاشته بود. از چند ماه قبل از عروجش هم که زمزمه های شهادتش را آغاز کرده بود، بار دیگر از من خواست در خصوص آن خواب و لذت شهادت بگویم. آن روزها حال و هوای محمد طور دیگری شده بود.
- مگر در مورد شهادتش حرفی زده بود؟
- به نظرم دو ماه قبل از شهادتش بود یا کمی عقب تر که می گفت خواب دیده با یک گروه 50 نفری برای چتربازی از ارتفاع بلندی به پایین می پرند و چتر یک نفر باز نمی شود. بعد گفت که می داند آن یک نفر خودش است و به زودی شهید می شود. من آن وقت اصلاً به حرفش توجه نکردم. حتی به مزاح حرف هایی به محمد زدم، غافل از اینکه او همه چیز را می داند و ما در بی خبری بودیم. در جبهه نیز بارها شاهد بودم که چطور برخی از شهدا از نحوه شهادت شان مطلع می شدند و دقیقاً نیز همان اتفاق برای شان می افتاد. نوید شهادت محمد هم مثل هر شهید دیگری از مدت ها قبل به او داده شده بود و به این ترتیب او می دانست چه سرنوشتی در انتظارش است و با آغوش باز به استقبال آن حادثه رفت. به نظرم او درک خوبی از شهادت یافته بود. اگر توجه داشته باشید کسی که بداند به زودی از ارتفاع بلندی سقوطی مرگبار خواهد داشت، روی زمین از ترس این فکر قالب تهی می کند! اما به نظرم شوق شهادت آنقدر این مسائل را برای محمد حقیر کرده بود که بی هیچ ترسی راهش را تا انتها ادامه داد. محمد آن قدر اشراف به این قضیه داشت که حتی چند ساعت قبل از شهادتش وصیتنامه خود را نوشته بود.
- جریان وصیتنامه چه بود؟
- محمد حول و حوش 9 صبح روز 18 آبان سال 89 به شهادت رسید. آنطور که همسرش تعریف می کند او ساعت 2 بامداد همین روز، پس از آنکه غسل شهادت می کند، همه لباس هایش را می شورد و خانه را جمع و جور می کند، شروع به نوشتن وصیتنامه جدیدی می کند. این را هم بگویم که او از قبل وصیتنامه ای را نوشته بود، اما آن شب تصمیم می گیرد وصیتنامه دیگری بنویسد. وقتی هم که همسرش علت را می پرسد می گوید باید این کار را انجام بدهد و سپس وصیتنامه را درون جیبش می گذارد و می گوید جایی گذاشتم که بچه ها بتوانند پیدایش کنند! وقتی هم که شهید شد دوستانش وصیتنامه را از جیبش پیدا می کنند. این وصیتنامه اکنون نزد ماست. خودش نیز زیر آن تاریخ 18 آبان 89 را نوشته است.
- در وصیتنامه چه نوشته بود؟
- نوشته بود روی سنگ مزارم عدد 110 را حک کنید. برایم طلب آمرزش کنید و (برای رعایت احتیاط) نماز قضا بخوانید. از پرداخت خمس اموالش نیز نوشته بود، در حالی که به گفته دوستانش او پیش از شهادت خمسش را پرداخته بود. به طور کلی در این وصیتنامه سعی کرده بود اگر دینی به گردن دارد ادا شود و از خانواده و همسرش طلب حلالیت کرده بود. در پایان نیز نوشته بود: «خدایا این بنده حقیر و نیازمندت و تهیدست را عفو فرما. خدایا ببخش مرا ای رب العالمین، ای پوشاننده هر عیب و گناه، مرا ببخش. از مادرم هم می خواهم مرا حلال کند. اگر او را در کودکی یا جوانی آزرده ام. 18 آبان 89». محمد این وصیتنامه را خیلی سریع و گویی با عجله نوشته بود. همانطور که قبلاً هم گفتم از مطالب این وصیتنامه برمی آید که او می خواسته در لحظات آخر دینی به گردن نداشته باشد و سبکبال به آن جهان سفر کند. بنابراین به گفته همسرش بی آنکه آن را پاکنویس کند، یکبار نوشته و درون جیبش گذاشته بود. کسی چه می داند شاید عجله اش از شوق شهادت بود.
- از نحوه شهادت ایشان نیز بگویید.
- محمد دوره تکمیلی تکاوری را پشت سر می گذاشت که شهید شد. این دوره 20 روز بود که بعد از طی 10 روز مینیسک یکی از پاهای محمد دچار مشکل می شود. پزشک از او می خواهد برای مدتی استراحت کند، اما شهید با اصرار از او می خواهد که اجازه ادامه آموزش را صادر کند. روزی که محمد از پیش پزشک آمد، به من گفت هر طوری که شده بود نظرش را تغییر دادم. به نظرم آن زمان یک روز قبل از شهادتش بود. بعد هم که روز مورد نظر به همراه سایر همکارانش برای آموزش چتر بازی رهسپار منطقه کویری اشتهارد می شوند، حین راه به راننده سرویس می گوید من دیگر به خانه برنمی گردم و فقط کفنم مانده که آن را بعد برایم بیاورید. سپس در ادامه آموزش شان به نوبت با چتر از هلی کوپتر پایین می پرند. محمد عادت داشت در مواقع خاص ذکر یا ابوالفضل (ع) را بر زبان جاری کند. آنطور که فیلمبرداری دوستانش نشان می دهد او در هنگام پریدن نیز این نام مقدس را بر زبان جای می کند و می پرد، اما هیچ کدام از چتر های اصلی و کمکی اش بازنمی شوند تا برای اوج گرفتن و پرواز تا ملکوت از ارتفاع ظاهری این دنیا روی زمین بیفتد. بعد هم که قضیه یافتن وصیتنامه از جیبش پیش می آید. جالب آنکه وقتی خبر را به ما دادند، من اصلاً به فکر تهیه کفنش نبودم. در همین گیر و دار بودیم که یکی از دوستان بسیجی محمد خودش پیشم آمد و گفت یک کفن از کربلا آورده که طواف حرم آقا سیدالشهدا (ع) کرده است. همان کفن نیز قسمت او می شود و محمد را با آن دفن می کنیم.
- خصوصیات اخلاقی محمد طوری بود که فکر کنید زیباترین مرگ ها یعنی شهادت نصیبش شود؟
- راستش من به عنوان پدرش، به خاطر مهر و علاقه ای که به او داشتم اصلاً نمی خواستم به این قضیه فکر کنم. بر همین اساس وقتی که محمد با اطمینان از شهادتش خبر داد باور نکردم و همانی شد که اتفاق افتاد. اما بعدها در جریان یکی از مراسم هایش در جمع همکاران محمد به حرف آقا که فرموده بودند از جمع شما سپاهی ها هنوز هم بوی بهشت را استشمام می کنم، اشاره کردم و گفتم اگر همین الان شرایط طوری می شد که باید یکی داوطلبانه خودش را روی میدان مین بیندازد، آن شخص چه کسی خواهد بود؟ همه یکصدا داد زدند محمد؛ می خواهم بگویم کسانی که نگاه واقع بینانه تری نسبت به او داشتند، حالاتش را بهتر از ما درک می کردند. بعد از شهادتش نیز توجهاتی که دوستان محمد به او داشتند، باعث شد من به عنوان پدرش بهتر به شخصیت او فکر کنم. حالا که می اندیشم می بینم نظیر حالات و اخلاق محمد را بارها توی جبهه ها در زمانی که هنوز پسرم دنیا نیامده بود در شهدای بسیاری دیده ام. مثلاً شهید حیدر تاج آبادی، خصوصیات اخلاقی او و محمد اشتراکات زیادی باهم داشتند. اخلاص، متانت، آرامش و مهربانی و... همگی از صفات محمد بودند که او را متمایز می کردند.
- در یک جمله اگر بخواهید خصوصیات اخلاقی این شهید را برشمارید آن جمله چه خواهد بود؟
- شاید بهترین جمله این باشد که او همانند بسیجی ها عمل می کرد. از خودگذشتگی، اخلاص در کارهایش، حجب و حیا و... بارها پیش می آمد من به عنوان پدرش با او بحثم می شد اما محمد کوچک ترین تندی به من نمی کرد و اگر با او حرف نمی زدم، خودش پیشقدم می شد و سرحرف را باز می کرد. نکته ای که بعد از شهادت محمد مطلع شدم این بود که او سال های سال کفش های مرا جفت می کرد و به این ترتیب می خواست ادب خود را به پدرش نشان بدهد. هرچند خودش هیچ وقت این مسئله را به من نگفت اما بعد که شهید شد و دیگر کسی کفش هایم را جفت نکرد، تازه آن وقت بود که متوجه شدم این کار را چه کسی انجام می داده است. همین کارهای بی سروصدایش را می گویم که مانند یک بسیجی مخلص رفتار می کرد. امری که بارها در جبهه از رزمندگان و شهدا شاهد بودیم. احترام به والدین یکی از خصوصیات بارز او بود. هرچند که ولایتمداری و توجه به شهدا و عشق به شهادت را هم نباید از نظر دور بداریم. قبلاً هم گفتم که او خیلی به زیارت مزار شهدا می رفت. یکی از دوستانش به نام محمد علی نازی می گوید یک ماه قبل از شهادت، محمد با من تماس گرفت و گفت در فلان گزارشهدا هستم، سریع خودت را به اینجا برسان. اما علی نازی می گوید بیمار است و به آنجا نمی رود. محمد اصرار می کند که اگر بیایی اسراری را از شهدا به تو خواهم گفت. دوست محمد هنگامی که این خاطره را تعریف می کرد می گریست و می گفت ای کاش آن روز خودم را به گلزار شهدا می رساندم تا آن چه محمد می دید را درک می کردم.
- در صحبت هایتان اشاره ای به ولایتمداری شهید کردید؛ امری که خیلی از شهدا ما را به آن سفارش کرده اند.
- به نکته جالبی اشاره کردید. محمد مانند همه شهدا عشق و ارادتی قلبی به ولایت داشت و در این خصوص نیز تنها به محبت ظاهری بسنده نمی کرد، بلکه در عمل مقید به انجام فرمان رهبری بود. اگر در زمان جنگ یک رزمنده دم از ولایتمداری می زد، این امر را در عمل نشان می داد و در این راه از همه هستی خود می گذشت. محمد نیز اگر در آن زمان حضور نداشت، ولی در حادثه ای چون فتنه 88 که به زعم خیلی از کارشناسان کمتر از دفاع مقدس نبود وارد شد و آن طور که فرمانده اش می گوید از دل و جان مایه گذشت. آن روزها محمد به طور کامل خودش را درگیر این مسئله کرده بود و همانند بسیاری از دلسوزان نظام، مردانه پا در میدان گذاشته بود. فرمانده اش می گوید او چنان در این کار جدیت نشان می داد که گاه ایستادگی در برابر فتنه گران را از او می آموختیم.
- ریخته شدن خون هر شهیدی پیامی در خود دارد، به نظر شما پیام خون شهید محمد مولایی چیست؟
- مسلماً این پیام جدای از پیام خون سایر شهدا نخواهد بود. شهدای ما از قبل و بعد از انقلاب، قبل از آغاز جنگ، دوران دفاع مقدس و در حوادث گوناگون همگی برای حفظ همان نظامی رفتند که ان شاءالله قرار است به صاحب اصلی اش سپرده شود. محمد در هنگام شهادت کسوت پاسداری به تن کرده بود. لباسی که پیشتر شهدای بسیاری به تن کرده اند و هدف همگی حفظ نظام اسلامی بود. از طرفی به نظر من شهادت او نشان داد که در باغ شهادت هرگز بسته نشده و همواره بر روی مجاهدان راه خدا باز خواهد ماند. سال 65 که محمد به دنیا آمد، سه سال از حضورم در جبهه های جنگ می گذشت. من سال ها در طلب شهادت جبهه ها را جست وجو می کردم، در حالی که گاه فراموشم می شد شهادت حال می خواهد نه قال و عروج پسرم در یکی از روزهای سال 89، جلوه دیگری از این حقیقت را برایم روشن ساخت. شاید پس از پایان جنگ مواقعی پیش بیاید که برخی از حضور خود در نهاد هایی چون سپاه و بسیج دچار روزمرگی بشوند، اما شهادت امثال محمد بوی بهشت را مخصوصاً برای ما رزمندگان جامانده از قافله شهدا تازه می کند و نشان مان می دهد که تا راه باقیست، شهادت نیز پاداش راهروان مسیر عدالت و حقیقت خواهد بود. بارها از همکاران محمد شنیدم که می گفتند ریخته شدن خون این شهید آنها را در مسیر پاسداری از نظام اسلامی مصمم تر ساخته است. شهید راهنماست و نحوه شهادت او روشنگر حقانیت راهی است که انتخاب کرده ایم. (به نقل از روزنامه جوان).